حراج!

قیدار

۲,۱۰۰,۰۰۰ریال

1 در انبار

در قرآن اسم بعضی پیامبران آمده است؛ اسم بعضی غیر پیامبران هم چه صالح و چه طالح آمده است… صلحا عاشق حضرت باری هستند… اما حضرت حق بعضی را خودش هم عاشق است… عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما … خدا عاشقی است که حتا دوست ندارد، اسم معشوقش را کسی بداند. به او میگوید رجل همین… مرد… همین می فرماید و جاء من اقصى المدینه رجل یسعی… جای دیگر می فرماید و جاء رجل من اقصى المدینه یسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق میکنند یکی می آید موسای نبی را نجات
می دهد. قوم بنی اسرائیل را در اصل نجات می دهد. دیگری هم قومی را از عذاب نجات می دهد… اسمش چیست؟ اسمشان چیست؟ نمیدانیم رجل است .

 

  • بخشی از کتاب

صبحِ اولِ صبح، ده نفری، دور تا دورِ حوضِ کنارِ دفترِ گاراژ نشسته‌اند روی سنگ‌های لبه‌ی باغچه. از تصادف دو ماه گذشته است و آقا از بالاخانه پایین نیامده است. نه این‌که نیامده باشد، آمده است، اما چه آمدنی؟ بی‌حوصله و دمغ. نگاهی کرده است به دفتر و دستک و کلفتی بارِ میرزا و چند دفتریِ دیگر کرده است و برگشته است بالا. چند ساعتی یک‌بار فریادی کشیده است که قلیان و چای ببرند. بعدتر بچه‌های دفتر ساعت به ساعت، سر می‌زده‌اند و قلیان و چای می‌برده‌اند و با همین کار، صدای نعره‌ی قیدار را هم خاموش کرده بودند.

قیدار نگاه‌ش به پیچکی است که روی پله‌گان پیچیده است و خود را رسانده است به پنجره. پیچک، جلوِ چشمِ قیدار آرام آرام بالا می‌آید و قد می‌کشد… دو ماه است…

ده نفری، دور تا دورِ حوضِ گاراژ نشسته‌اند. صفدر آرام سرِ کچل‌ش را می‌خاراند و به پله‌گان نگاه می‌کند. این پیچک رفت بالا و خودش را رساند به قیدارخان، ما نرفتیم…

هیچ‌کدام در این دو ماهه بیکار نبوده است. صفدر به یاد می‌آورد که کاسه‌کوزه‌دارِ یکِ تهران را از سرِ بساطِ قمارخانه جمع کرده بود و آورده بود کفِ گاراژ که بساط راه بیاندازد، بل‌که آقا را از لاکِ خودش در بیاورند. کاسه‌کوزه‌دار، بساطِ ورق راه انداخته بود و دسته‌ی پاسوری بیرون کشیده بود. از ترسِ قیدارخان، چیزی هم وسط نگذاشته بودند و بازی سرِ سلامتی بود. ورق‌ها بُر خورد و اول هم به احترام، قیدارخان، چند برگی بیرون کشیده بود.

توضیحات تکمیلی

وزن 450 kg
نویسنده

رضا امیر خانی

انتشارات

افق

شابک

۹۷۸۹۶۴۳۶۹۸۳۲۴

تعدادصفحات

294

قطع

رقعی